آزاده مهربانم! در تمام عمر کوتاه زندگی‌مان هیچ مراسم عمومی را تنها شرکت نکردی و این، آنچنان خارچشمی شده بود که «من شر حاسد اذا حسد» و من نمی‌دانم که با کمری خمیده و دلی شکسته اما همچنان پر از امید و انرژی سراغ درس رفتی تا برای روانشناسی کودک و خانواده، در فضای وب فعالیت کنی. اما عجبا که این بار هم تعدادی، مدعی‌العموم شاکی شدند از اینکه چرا این دختر همچنان کار می‌کند؟ چرا ساکت نمی‌ماند؟ جماعتی که همیشه عقل کل‌اند، شکایت بردند که چرا این خانم-دانش آموخته ارشد روانشناسی بالینی با رتبه ممتاز از بهترین دانشگاه‌های کشور- برنامه‌سازی روانشناسی انجام می‌دهد. همین شد که آن برنامه هم متوقف ماند. حتی برای ایده گزارش فوتبال بانوان هم تو را تحمل نکردند، فقط بعد از دو برنامه احضارت کردند که در صورت تکرار، حکم تعلیق می‌گیری.

آزاده بامعرفتم! آنچه که من از تو در این سال‌ها دیدم و لذت بردم و یاد گرفتم، معرفت و حمایت از همکار و رفیق بود. پشت دوست درآمدن در هر زمان، شده بود معمولی‌ترین کار تو. از مجریان تا هنرمندانی که شاید فقط مشی و مشربشان را پسندیدی. از ورزشکاران دختر تا استقلالی‌های متعصب که همیشه تمجیدشان می‌کردی تا یاد کردن از برنامه «نود» در همه دوشنبه‌های زندگی‌ات. ذکر خیرهایی که در حافظه همه خواهد ماند.

خدای من شاهد است که در طول سه سال گذشته، برای هدر نشدن و توان و مهارت و استعدادت، روزنه‌ای نبود که جستجو نکرده باشیم، دنبال مجوزی نبود که نرفته باشیم؛ ده‌ها مدیر و مسئول و کارگردان و تهیه‌کننده شاهد این ماجرا هستند. اما همه‌اش شد وعده‌های پوچ، امیدهای واهی، رنج‌های پیاپی. کار را به جایی رسانده بودند که حتی دوستانت را به واسطه ارتباط و حمایت از تو تحریم و ممنوع می‌کردند. و ماند حسرت ساخت و پخش برنامه‌ای که با پشتکار همیشگی‌ات در حوزه روانشناسی آغاز کرده بودی. همان ایده‌ای که برای برنامه ریزی‌اش در نوروز، در خانه ماندی و همراه به سفر کوتاه شمال نیامدی. خواستی به دیدن مادربزرگ فرتوتم بیایی ولی همان کار نیمه تمام، باعث تنهایی شد و شد آنچه نباید می‌شد.

آزاده دلم! این‌ها فقط گوشه‌ای از رنج‌های پیاپی و مداوم تو در این سال‌های پردرد بود. غم‌هایی که ذره ذره و بی‌وقفه بر قلب رنجورت ضربه زد. قلبی که این همه فشار را دوام نیاورد و از تپش ایستاد. به قول آقای قاضی معروف «پرونده مرگ تو بمثابه قتل مدنی در حقوق جزاست.»

خدا را با قلبی‌ شکسته شاکرم که دخترم با رویایی سوخته و با هزاران افسوس، تا هر لحظه عمرش به مادری شجاع، صبور، مقاوم و توانمند افتخار خواهد کرد.

خدا را با لبی پر از آه شاکرم که توفیق زندگی با معشوقم در این دنیا را هر چند کوتاه به من بخشید و تا آخر عمر افتخارم درک وجود نازنین و ارزشمندش خواهد بود.

خدا را با دلی اندوهگین شاکرم که آنچنان عزتت داد تا پِچ‌پِچه‌های نامردمانی که حتی در هنگامه مرگ دست از شایعه‌پراکنی برنمی‌دارند، ناکام بماند.

خدا را با همه وجود شاکرم که می‌دانم حالا به آن دل پر از درد، آرامشی بی‌انتها بخشیده و رنج‌های این دنیا دیگر به آن قلب نازنین و مهربان آسیب نمی‌زنند.

خدایا! آزاده را در کنار مادر مهربانم -که او هم بر اثر ناملایمات اجتماعی در بهار، رنگ خزان شد و سیاه‌پوشم کرد – زیر سایه لطف خودت قرار بده و به دل خانواده ما آرامشی عطا کن چراکه؛

وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَل الظَّالِم و نَ، إِنَّمَا ی ؤَخِّر ه مْ لِیَوْمٍ تَشْخَ ص فِیهِ الْأَبْصَار ﴿ابراهیم، ۴٢ ﴾
گمان مبر که خدا، از آنچه ظالمان انجام می‌دهند، غافل است! بلکه کیفر آنها را برای روزی تأخیر انداخته است که چشم‌ها در آن از حرکت بازمی‌ایستد.

آزاد آزادم ببین، چون عشق درگیر من است
دیگر گذشت آن دوره که تقدیر زنجیر من است
شاید نمیدانی ولی از خود خلاصم کرده‌ای
آیینه خالی فقط امروز تصویر من است
با عشق تو بر باد رفت آن آبر وی مختصر
من روح بارانم ببین، چون عشق تقدیر من است

سجاد عبادی / چهلمین روز بی آزادگی»